جناب حجه الاسلام محقق کاشانى از عارف وارسته مرحوم آیة الله حاج ملا على معصومى همدانى نقل فرمود:
روزى در مجلس بیرونى خویش به رتق و فتق امور مردمان مشغول بودم ، به ناگاه پیرمردى نورانى در حالى وارد مجلس شد، که عطرى دل انگیز و خوشبو از او مشام مى رسید، پس از انجام کارهاى برخى از مراجعین ، نوبت به او رسید، تا خواستم به کارش رسیدگى کنم ، مراجعین جدیدى بر من وارد شدند، پس با استجازه از آن پیرمرد و ابزار این عذر که من قصد دارم با شما خصوصى صحبتى داشته باشم ، به رتق و فتق امور آن مراجعین پرداخته و سپس آنان را مرخص کردم . آنگاه در خلوت دلخواه ، به صحبت با او نشستم . پس از انجام کارهایش ، در پایان از او پرسیدم : این بوى معطر از کدامین عطر است !؟
او با لبخندى گفت : این عطر عادى بشرى نیست ! این عطر سرى دارد که چون جنابعالى توانستید آن را استشمام کنید سر آن را برایتان مى گویم :
من بسیار بر انجام ذکر صلوات بر محمد و آل او اصرار داشته و دارم ، هر جا، هر زمان و در هر محفل و مجلسى که بروم ، به جاى هرگونه زیاده گویى در سخن ، به فرستادن صلوات ، خود را مفتخر مى سازم .
از مطلع هستى و ظهور ذراتتا مقطع عالم و قیام عرصات یک یک ز لسان جمله موجودات بر عارض پر نور محمد صلوات (22)
این کار من سالیان سال ادامه داشته و دارد، تا آن که شبى در عالم رؤ یا، خود را در مجلسى یافتم که وجود مقدس پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله در آنجا در حالى حضور داشت که چند نفر دیگر نیز در پیرامونش نشسته بودند.
به ناگاه حضرت رو به ما چند نفر کرده و فرمود: کدامیک از شما بیشترین صلوات را بر من فرستاده اید؟
با خود گفتم شاید من بیشترین صلوات را فرستاده باشم ، ولى چون آن چند نفر را نمى شناختم ، پس به احترام آنان پاسخى نگفتم !
دوباره آن حضرت پرسید! من نیز همان سکوتى را اختیار کردم که در بار نخست انجام داده بودم . پس آن حضرت صلى الله علیه و آله براى بار سوم خود رو به من کرده و فرمود: شما بیشترین صلوات را فرستاده اید.
آنگاه لبان مبارکشان را بر لبان من گذاشته . آن بوسیدند. (23)
این بوى عطرى را که اینک شما نیز مى بویید، همان بویى است که از لبان من متصاعد مى شود و تنها کسانى آن بو را احساس مى کنند، که لیاقت بوییدن عطر نبوى را دارایند.
این داستان گذشت ، تا آن که پس از گذشت سالیانى دراز، مرحوم حاج ملا على چشمانش بینایى خود را از دست داد و افرادى که به حضور او مى رسیدند، تنها خود را با گفتار به او معرفى مى کردند، ولى آن پیرمرد هر زمانى که بر او وارد مى شود، وى خود به سرعت او را از همان بوى عطر مى شناخت .