بیا تو جـــوان،اسرارموفقیت،ازدواج | ||
بعد یه روز یه نفر رو دیدم ...
اون این شکلی بود ! ! ما اوقات خوبی با هم داشتیم .. من یه کادو مثل این بهش دادم وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم! ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم .. و این وضع من توی اداره بود .. وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند .. و من اینجوری بهشون جواب می دادم .. اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه.. و من اینجوری بودم ... بعدش اینجوری شدم ... احساس من این بود .... بعد اینجوری شدم ... بله .. آخرش به این حال و روز افتادم ... پدر عاشقی بسوزه ! [ شنبه 91/9/25 ] [ 11:48 عصر ] [ مهدی ]
[ دلنوشته (بدون) ]
|