چقدر ثانیه ها نامردند
گفته بودند که بر می گردند
برنگشتند پس از رفتنشان
بی جهت عقربه ها می گردند
آه این ثانیه های ناتو
چه بلایی به سرم آوردند
نه به چشمم افقی بخشیدند
نه ز بغضم گرهی وا کردند
لحظه ها زمزمه هایی مبهم
لحظه هایی که همه دمسردند
بگذارید ز پیشم بروند
لحضه هایی که همه بی دردند
شعر از : دوست عزیزی
بیا در خلوت های خود یکدیگر را دعا کنیم ...