رفتار کودکانه و ادعای بزرگی
این خصلت هم از خصائل بارز نوجوانان و جوانان است و به یک نمونه از تجارب شیرین آن اشاره می کنم.
یکی از دانش آموزان به خاطر بروز و ظهور رفتارهای کودکانه از جمله سر صف، بی مورد با قهقهه خندیدن، حین خواندن نماز جماعت به اطراف نگاه کردن، در کلاس های درس صداهای عجیب و غریب حیوانات را درآوردن و دیگران را به خنده واداشتن، در راهروها جیغ کشیدن و جنجال به راه انداختن، کیف و لوازم کاملا کودکانه همراه داشتن، لحن صحبت لوس مآب داشتن، در حیاط مدرسه بازی های کاملا کودکانه داشتن، دفاتر و کتاب هایش را خط خطی کردن و... در عین حال حین حرف زدن از کلمات و واژه های بزرگان استفاده کردن، همیشه خود را محق دانستن و دیگران را با دلایل مستند محکوم کردن، حین راه رفتن و ایستادن ادای بزرگان را درآوردن، چون اهل مطالعه بود هیچ کس را قبول نداشتن و خود را عالم و باسواد پنداشتن، در مسابقات و امور اجرایی شرکت نکردن و ادعای قضاوت و داوری، در محکوم کردن افراد داشتن و... به همین منظور و به دلایل فوق اکثر اوقات، از طرف همکاران و دانش آموزان ملامت می شد و او را به دفتر اینجانب می فرستادند. وقتی از او سؤال می کردم، چرا این گونه رفتارها را پیشه کرده و باعث آزار و اذیت خود و دیگران می شود؟ با واژه ها و اصطلاحات و آلاف و اولوف های عجیب و غریب او مواجه می شدم. و خنده ام می گرفت، ولی خودم را کنترل می کردم. البته بعضی مواقع نمی شد و حتی از صمیم دل به کارهای او می خندیدم بدون آن که احساس حقارت در او عارض شود و اکثر اوقات این اصطلاح را هم به کار می برد که آقا، همه به من گیر می دهند، شما آنها را نصیحت کن و به من گیر نده!
خلاصه این که با خانواده او هماهنگ شدم و پس از چندین جلسه بحث و گفتمان و مشاوره، از آنها خواستم در امور داخلی خانواده اعم از اجتماعی و اقتصادی و اتخاذ تصمیمات روزمره و کلان با او مشورت کنند و مسئولیت های مختلف را به او واگذار نمایند و از مذمت کردن یا نصیحت کردن او در جمع، جدا بپرهیزند و در مقابل بروز رفتارهای کودکانه او به جای ارتباط کلامی از رفتارهای صامت (بدون کلام) استفاده کنند... و در مدرسه هم ضمن دعوت کلیه همکاران (محرمانه) به موارد فوق الذکر و موارد تربیتی دیگر که شأن و منزلت و جایگاه او را بین دانش آموزان دیگر حفظ می کرد تصمیم گرفتم که به خاطر بیان شیوا و دل نشینی که داشت، از او در جمع دانش آموزان طی چند جلسه صحبت کنم. وی را به عنوان مشاور مدرسه معرفی نمایم.
همان روزی که به عنوان مشاور مدرسه معرفی شد، به دفترم آمد و گفت: آقا، باز هم به من گیر دادی! گفتم؛ نه به جان خودت، باور کن، لیاقت مشاور بودن را داری. با روحیه شوخ طبعی که داشت، گفت: آقا، محبتت را جبران می کنم. روز بعد، بدون آن که پدر و مادرش یا هر فرد دیگری مطلع باشند، یک جعبه کادو شده به عنوان هدیه، به من داد و گفت: آقا، این هدیه جهت جبران زحمات شما می باشد. از او تشکر کردم و او را بوسیدم و به کلاس فرستادم. وقتی همه دانش آموزان و همکاران به کلاس رفتند و در دفتر تنها بودم، جعبه را باز کردم، داخل آن جعبه کوچکتری بود، آن را هم باز کردم، داخل آن جعبه کوچکتری بود آن را هم باز کردم، جعبه کوچکتری بود و خلاصه حدود هفت جعبه را باز کردم. داخل آخرین جعبه نوشته بود، آقا، تو را به خدا به من گیر نده! خیلی خندیدم و ظهر همان روز قبل از نماز جماعت در جمع دانش آموزان، بدون کوچکترین اشاره به نوع هدیه او، صفات نیکویی که داشت تعریف و تحسین کردم و او را به دفتر فراخواندم، باز هم بدون اشاره به نوع هدیه او پیرامون مسائل مختلف مدرسه از او نظرخواهی کردم و این روش های تربیتی با همگرایی با اولیاء او و همکاران ادامه یافت تا این که او هم از دانش آموزان بسیار خوب مدرسه شد.
کیهان